۱۳۸۷ دی ۱۱, چهارشنبه

Achievement

To those of you who received honors, awards, and distinctions, I say, well done. And to the C students, I say, you, too, can be president of the United States.

George W. Bush
Speaking at Yale University's commencement, where he received an honorary degree.

۱۳۸۷ دی ۹, دوشنبه

خاطرات کودکی نویسنده

بت (احمد شاملو)

اما نه خدا و نه شیطان
سرنوشت تو را بتی رقم زد که دیگرانش می‌پرستیدند
بتی که دیگرانش می‌پرستیدند...

afternoon

Three o'clock is always too late or too early for anything you want to do.
Nausea
Jean-Paul Sartre

تست

۱۳۸۷ آذر ۳۰, شنبه

یلدا

تا دقایقی دیگر، یک پاییز دیگر تمام می‌شود. شبی دراز در کمین تنهایی نشسته و...

۱۳۸۷ آذر ۲۶, سه‌شنبه

شب انتظار (یغما گلروئی)

شب انتظار من خالی از حسرت و امیده
خیلی وقته که ترانه حتی خوابتو ندیده
شهر جادویی چشمات قرق هزار تا غوله
من پریدن حصارم تو صدای گلوله
اما دور از تو ساده نیست نفس کشیدن
پایان عمر این صداست تو رو ندیدن
تو عزیزی مثل یه هوای تازه
شب با چشمای تو کهکشون می‌سازه
رو همه دقیقه‌ها غبار اسم تو نشسته
بی تو این بغض قدیمی توی حنجره‌م شکسته
تو نگاه سرد تو شعله برق یه گناهه
عمریه که از سکوتت روزگار من سیاهه
اما دور از تو ساده نیست نفس کشیدن
پایان عمر این صداست تو رو ندیدن
تو عزیزی مث یه هوای تازه
شب با چشما تو کهکشون می‌سازه

Mr. M.R.B. IS CRYING

۱۳۸۷ آذر ۲۵, دوشنبه

Mr. President


۱۳۸۷ آذر ۲۴, یکشنبه

بهــار

رفت...

۱۳۸۷ آذر ۲۲, جمعه

Hot Chocolate


امشب یکی یه لیوان(!) از اینا خوردیم!

۱۳۸۷ آذر ۲۱, پنجشنبه

نیمه شب است

دارد باران می‌بارد. دارد آرام آرام می‌بارد. مثل مکالمات همراه اول و آن یکی اپراتور هی قطع و وصل می‌شود. هوا خنک است. سرد نیست. انگار نه انگار که آذر ماه دارد تمام می‌شود. پارسال همین موقع وقتی هنوز در آ.س. کار می کردم چند باری برف باریده بود. البته امروز هم دانه های برف دیده می‌شد، ولی مثل جوان‌های علاف آسمان جل تک و توک این ور و آن ور وول می خوردند. انگار برف نبودند. دانه‌های برف هم بی‌غیرت شده‌اند.
ساعت مچی گرد صفحه سفیدم که اعداد درشت مشکی رنگی دارد حوالی سه نیمه شب را نشان می‌دهد. به خاطر ترجمه متون مربوط به سومین جشنواره فیلم رحمت هنوز بیدارم. عجیب خوابم می‌آید. این را که بفرستم می‌خوابم. البته مطمئن نیستم. دلم پوپو می‌خواهد.

۱۳۸۷ آذر ۲۰, چهارشنبه

پنجره


عکس دزدی است!

۱۳۸۷ آذر ۱۹, سه‌شنبه

Puzzle


۱۳۸۷ آذر ۱۶, شنبه

آلبوم جدید شجریان

1. صاحبدلان باید برقصن

2. ساقی تو دیگه کی هستی

3. هی نگار کجا کجا

4. غم مخور فدای سرت

5. سه‌تارو با خودت نبر

6. مرغ سحر (Remix)

۱۳۸۷ آذر ۱۵, جمعه

مرده زنده (آزاده طاهایی)

آدم‌ها می‌آیند
زندگی می‌کنند
می‌میرند
و می‌روند
اما
فاجعه زندگی تو
آن هنگام آغاز می‌شود
که آدمی می‌میرد
اما
نمی‌رود
می‌ماند
و نبودنش در بودن تو
چنان ته‌نشین می‌شود
که تو می‌میری در حالی که زنده‌ای
و او زنده می‌شود در حالی که مرده است...

۱۳۸۷ آذر ۱۱, دوشنبه

Hillary

President-elect Barack Obama announced her nomination as secretary of state.

۱۳۸۷ آذر ۶, چهارشنبه

خودم

این از معدود عکس‌هایی است که از من گرفته شده و دوستشان دارم.

قدرت ِ جاذبه

این را پسرخاله‌ام در وبلاگش نوشته:

قدرت، جاذبه مرد است و جاذبه، قدرت زن.

۱۳۸۷ آذر ۵, سه‌شنبه

لالایی سازهای کوبه‌ای

امروز در یکی از تالارهای دانشگاه به تماشای تئاتری با نام فوق نشستیم. حاشیه‌ای بر "فاوست" به نویسندگی و کارگردانی فرهاد امینی. با این کلمه می توان تعریفش کرد: سهمگین!

-------------------------------------------
پاورقی:
خوشبختانه با هوشیاری به موقع مسئولین حراست در مورد نحوه نشستن خانم‌ها و آقایان (همان خواهران و برادران) و جدا نشاندنشان به فاصله چند متر، دین و ایمان کسی به خطر نیافتاد. این خود نمایشی بود که کم از نمایش اصلی نداشت. حال دو چیز را نمی‌دانم. یکی اینکه چرا برای این نمایش جانبی بلیط نگرفتند!؟ و دوم اینکه اصولا چرا این نوع از جانداران فاقد توان اندیشیدن هستند!؟

۱۳۸۷ آبان ۳۰, پنجشنبه

گفتگو با کیهان کلهر

این را بخوانید.

۱۳۸۷ آبان ۲۹, چهارشنبه

شب پرتقالی

وقتی می‌گوید شب عالی پرتقالی، تازه یادم می‌آید عصری که پرتقال خریدم، یکی گذاشتم جایخی، بلکه زودتر خنک شود. فکر می‌کنم دیگر کاملا یخ زده باشد. آخر الان قانونا نصف شب است و از عصر خیلی گذشته!

۱۳۸۷ آبان ۲۷, دوشنبه

ح. پ.


۱۳۸۷ آبان ۲۴, جمعه

A Midsummer Night’s Dream


William Shakespeare

۱۳۸۷ آبان ۱۹, یکشنبه

پاکدامنی

پروردگارا، به من پاکدامنی عطا کن _ اما هنوز زود است!
آگوستین قدیس
اعترافات، کتاب هشتم، فصل هفتم

۱۳۸۷ آبان ۱۸, شنبه

Campus Fruit




۱۳۸۷ آبان ۱۷, جمعه

Barack Hussein Obama




پیرمرد

پنجره را که باز می کردی می دیدی اش که نشسته رو صندلی لهستانی رنگ و رو رفته ای که موقع اشغال ایران از یک سرباز روس گرفته بود. هشتاد و پنج را داشت بی حرف. آن طرف خیابان بود. سیگار می فروخت. البته گاز فندک هم پر می کرد. می گفت جوان که بودم مارکسیسم را دوره کردم. به درد نمی خورد. اقتصاد آزاد و سرمایه داری و این حرف ها بهتره! از افلاطون خوشش می آمد و از مدینه فاضله اش. هر وقت می گفتم آن هم می شد جامعه بسته و خفه ای مثل همین ها که می گویی بدند، می گفت نه، آن یک چیز دیگر بود.
کسی را نداشت. از وقتی دیده بودمش همین جا روی همین صندلی، کنار خیابان، روبروی خانه ما، تابستان و زمستان، سیگار می فروخت. البته گاز فندک هم پر می کرد. شب که می شد می رفت توی دکه ای که روزهـا بلیط اتوبوس می فروخت، می خوابید. دکـه دقـیقا همـان جـاییست که روزها سـیگار می فروخت. کلیدش را داشت.
امروز صبح که بیدار شدم از پنجره بیرون را نگاه کردم. هر روز این کار را می کنم. دیدم پیر مرد که هر روز کله سحر بساطش را پهن می کرد دیر کرده. بیرون که می رفتم دیدم مردم جمع شده اند دور دکه ای که بلیط اتوبوس می فروشد. نزدیک که رفتم، دیدم جنازه پیر مرد را که مرده بود دارند بیـرون می آورند. هیچ حسی نداشتم. مرده بود. مارکسیسم را دوره کرده بود و بالاخره اقتصاد آزاد را تجربه کرده بود.
پیرمـرد دیگر از امروز سیگار نمی فروشد. دیگر گاز فندک هم پر نمی کند. نمی دانم می خواهند لوازم و سیگارهایش را چه کنند.

۱۳۸۷ آبان ۱۶, پنجشنبه

آخرِ بازی (احمد شاملو)

تو را چه سود از باغ و درخت
که با یاس ها
به داس سخن گفته ای

Broken Wings

Chris de Burgh
From the album “At the end of a perfect day”
1977

These broken wings can take me no further,
I'm lost, and out at sea,
I thought these wings would hold me forever,
And on to eternity,
And far away I can hear your voice,
I can hear it in the silence of the morning,
But these broken wings have let me down,
They can't even carry me home.

In broken dreams that keep me from sleeping,
I remember all the things I said,
Well I've broken all the promises,
I said I would be keeping,
They're gone, like leaves they fell,
For it's so hard when you're far away,
All I needed was a shoulder I could cry on,
Now these broken dreams have woken me,
My love, will you carry me home.

Or will you treat me like some traveler,
On a dark and lonely road,
Who sees a light and a woman who will give him love,
Oh and just when she reaches the part,
When she's supposed to comfort his broken heart,
She turns away, and sends him travelling on, on,

Oh when I left I believed that nothing would go wrong,
I thought the whole world would be waiting for my story,
Take me back, my love, I need you now,
Come back and carry me home,
Take me back and heal theses broken wings,
Come back and carry me home.

۱۳۸۷ آبان ۱۵, چهارشنبه

قاصدک (مهدی اخوان ثالث)

قاصدک! هان، چه خبر آوردی؟
از کجا وز که خبر آوردی؟
خوش خبر باشی، اما، ‌اما
گرد بام و در من
بی ثمر می گردی
انتظار خبری نیست مرا
نه ز یاری، نه ز دیار و دیاری، باری
برو آنجا که بود چشمی و گوشی با کس
برو آنجا که تو را منتظرند
قاصدک
در دل من همه کورند و کرند
دست بردار از این در وطن خویش غریب
قاصد تجربه های همه تلخ
با دلم می گوید
که دروغی تو، دروغ
که فریبی تو، فریب
قاصدک، هان، ولی... آخر... ای وای
راستی آیا رفتی با باد؟
با توام، آی! کجا رفتی؟ آی
راستی آیا جایی خبری هست هنوز؟
مانده خاکستر گرمی جایی؟
در اجاقی طمع شعله نمی بندم، خردک شرری هست هنوز؟
قاصدک
ابرهای همه عالم شب و روز
در دلم می گریند
--------------------------------
*این را با صدای شجریان و سنتور مشکاتیان نشنوید لطفی ندارد.

۱۳۸۷ آبان ۱۴, سه‌شنبه

روزمرگی

خوشبختی یعنی یه مرد خیکی
حساب بانکی، ماشین مشکی

ازدواج شکل یه زن چاقه
دسپخت عالی، جهیزیه کامل

خانواده یعنی چند تا بچه لوس
آخر هفته، جاده چالوس

عشق یعنی دختر شریک بابا
عروسی که کردی بیا سهمتو وردار

موفقیت یعنی قبولی تو کنکور
رفتن به کانادا با رشوه و پول

اینه معنیه روزمرگی
گم شدیم تو پیچ و خم زندگی

۱۳۸۷ آبان ۱۱, شنبه

جامعه!


۱۳۸۷ آبان ۱۰, جمعه

مسیح

و کیست از شما که پدر باشد و پسرش از او نان خواهد، سنگی بدو دهد؟ یا اگر ماهی خواهد، به عوض ماهی، ماری بدو بخشد؟ یا اگر تخم مرغی خواهد، عقربی بدو عطا کند؟ پس اگر شما با آنکه شریر هستید، می دانید چیزهای نیکو را به اولاد خود باید داد، چند مرتبه زیادتر پدر آسمانی شما، روح القدس را خواهد داد، به هر که از او سوال کند!

(انجیل لوقا 11:11-13)

به همین سادگی

می گوید: برای عید برنامه دارم.
می پرسم: چه برنامه ای؟
می گوید: می خوام یه دست کت و شلوار نو بگیرم. بعدشم گوشی آقا رضا رو ازش می خرم، می بندمش به کمرم. دست زن و بچم رو می گیرم می برم تهران...

۱۳۸۷ آبان ۸, چهارشنبه

دی روز

استاد: آقای دسترنج، لطفا صحبت نکنید!
من: استاد من که صحبت نکردم!؟
استاد: می دانم! شما را به نمایندگی از طرف کلاس خطاب قرار دادم!
من: !!!؟

۱۳۸۷ آبان ۵, یکشنبه

my voice

می‌گوید: صدات اصلاً قشنگ نیست!

یکشنبه با لبخند اضافه!

اولین ساعات بامداد یکشنبه، پنجم آبان ماه سال یکهزار و سیصد و هشتاد و هفت خورشیدی ست. تا ساعاتی دیگر قرار است با یک سری موجود دو پای دیگر در ساختمان دانشکده ادبیات دانشگاه تبریز در کلاس زبان فرانسه دکتر مهدی افخمی نیا باشم. دکتر یک آدم معمولی دوست داشتنی است. وقتی لبخند می زند دوست داشتنی تر هم می شود. اصلا این لبخند همه را دوست داشتنی می کند. ولی ما این روزها آن را از هم دریغ می کنیم. می دانید لبخند زدن انرژی کمتری لازم دارد تا اخم کردن؟ وقتی لبخند می زنیم فقط از شش عضله صورتمان استفاده می کنیم، ولی برای اخم کردن به نه عضله دیگر هم نیاز داریم. به عبارت دیگر، پانزده عضله برای فرم دادن یک صورت اخمو لازم است. یعنی صورت اخمو بیشتر از صورت گشاده انرژی مصرف می کند و در نتیجه زودتر خسته می شود. جالب است، نه؟ پس لبخند را نه از کسی، که از خودمان دریغ می کنیم.

۱۳۸۷ آبان ۴, شنبه

Nietzsche

افرادی که به عمق مسائل پی می برند کمتر به آن وفادار می مانند. چه، این اعماق را آفتابی می کنند و دیدن آنچه در اعماق است همیشه دلپذیر و خوشایند نیست.

۱۳۸۷ آبان ۳, جمعه

؟


۱۳۸۷ آبان ۲, پنجشنبه

IRTOYA


The Lady


کارهای حسین پور همیشه زیباست.

۱۳۸۷ مهر ۲۹, دوشنبه

عصا (حسین صفا)

اگه شکسته پای من
گریه نکن عصای من
هر چی شکسته بنویس
به پای گریه های من

اگه تمومه طاقتت
نمونده روز راحتت
نگاه با صداقتت
غنیمته برای من

آینه و شمعدون نمی خوام
من لب خندون نمی خوام
هرچی که خنده ست واسه تو
هر چی غمه برای من

بخند و از خنده بگو
از غم بازنده بگو
عمر بزرگوارت‌و
تلف نکن به پای من

عشق منو می خوای چی کار
عذر و بهونه کم بیار
دوست ندارم که عاقبت
تو بشکنی به جای من

مرگ

"مرگ یه تصویر نمادین از نبودنه و همون طور که خودتون می دونین چیزی که نباشه نمی تونه وجود داشته باشه... بنابراین مرگ وجود نداره و فقط یه توهمه"

وودی آلن - نمایشنامه مرگ

۱۳۸۷ مهر ۲۷, شنبه

ابتذال

روی تصویر کلیک کنید.

۱۳۸۷ مهر ۲۶, جمعه

جمعه

۱۳۸۷ مهر ۲۴, چهارشنبه

حافظ

بناامیدی از این در مرو، بزن فالی
بود که قرعه دولت به نام ما افتد

۱۳۸۷ مهر ۲۳, سه‌شنبه

میعاد در لجن (نصرت رحمانی)

رقصید
پر زد، رمید
از لب انگشت او پرید
[سکه]
گفتم: خط
*
پروانه مسین
پرواز کرد
چرخید، چرخید
پرپرزنان چکید؛ کف جوی پر لجن.
*
تابید، سوخت فضا را نگاه ها
بر هم رسید
در هم خزید
در سینه عشق های سوخته فریاد کشید،
- ای یاس، ای امید!
*
آسیمه سر به سوی «سکه» تاختیم
از مرز هست و نیست
تا جوی پر لجن
با هم شتافتیم
آنگه نگاه را به تن سکه بافتیم.
*
پروانه مسین
آئینه وار، برپا نشسته بود در پهنه لجن!
و هر دو روی آن
خط بود
خطی به سوی پوچ، خطی به مرز هیچ
*
اندوه لرد بست
در قلبواره اش
و خنده را شیار لبانش مکید و گفت:
- پس ... نقش شیر؟
روئید اشک
خاموش گشت، خاموش
*
گفتم:
- کنام شیر لجنزار، نیست!
خط است و خال
گذرگاه کرم ها
اینجا نه کشتگاه عشق و غرور است
میعادگاه زشتی و پستی ست.
*
از هم گریختیم
بر خط سرنوشت
خونابه ریختیم.

۱۳۸۷ مهر ۲۱, یکشنبه

nothing matters

nothing matters to the man who says nothing matters.

Lin Yatung

۱۳۸۷ مهر ۲۰, شنبه

تنهایی

- چرا تنهایی؟
- چون از کسی خوشم نمی آد.
- چرا نمی گردی دنبال کسی که مث خودت باشه؟
- آخه از خودمم خوشم نمی آد...

پرنده


۱۳۸۷ مهر ۱۸, پنجشنبه

بی راهه


۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

سکون

سکون، سکون است
چه فرق می کند
آدم یا مترسک

۱۳۸۷ مهر ۱۶, سه‌شنبه

at the university


۱۳۸۷ مهر ۱۴, یکشنبه

عادی

عادی بودن، درست وحشتناک ترین بخش آن نبرد بی پایان به حساب می آمد.

صد سال تنهایی
گابریل گارسیا مارکز

۱۳۸۷ مهر ۱۳, شنبه

قیژک کولی (دکتر محمدرضا شفیعی کدکنی)

رنگ در رنگ و به هر رنگ هزارانش طیف
نغمه در نغمه و هر نغمه به یاد یاران
قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر
راست در پرده اندوه و مقام باران
می زند بی که نگاهی فکند بر چپ و راست
رفته از دست و در افتاده ز مستی از پای
قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر
رعد را عربده بگسسته
ولی پیوسته قیژک کولی
در همهمه ای هایاهای هایاهای
قیژک کولی کوک است در این تنگی عصر
پرده دیگر مکن و راه مگردان کولی
هم مگر همره این زخمه تند تو کنم
دلی از گریه سبکبار در این تنگ غروب

۱۳۸۷ مهر ۸, دوشنبه

AA


۱۳۸۷ مهر ۶, شنبه

پادگان


بعضی وقت ها دلم برای روزهای سربازی تنگ می شود. روزهایی که می شمردیمشان تا تمام شوند!
حالا چند سالی از آن روزها گذشته ولی روزهایی که منتظرشان بودیم هرگز نرسیدند.

۱۳۸۷ شهریور ۳۰, شنبه

روز اول

امروز روز اول دانشگاه بود. بعد از چندین سال فاصله از محیط دانشگاهی باز به این فضا بازگشتم. چندین سال با فضاهایی بسیار متفاوت. از فضای نظامی پادگان بگیر تا فضای کارگری کارخانه. همه بسیار دور از من. با کسی که فرق پست مدرنیسم را با شرکت پست نمی دانست(!)

۱۳۸۷ شهریور ۲۵, دوشنبه

On The Wind

طی چند روز گذشته آلبوم "همراه با باد" پیمان یزدانیان که دربردارنده موسیقی متن فیلم های پاداش سکوت (مازیار میری)، یک تکه نان(کمال تبریزی) و سربازهای جمعه (مسعود کیمیایی) است، به دستم رسید. یزدانیان از جمله آهنگسازانی است که من موسیقی اش را بدون فیلم نیز دوست دارم. لحظاتی بوده که او را در حد و شاید جلوتر از اساتیدی چون مجید انتظامی حس کرده ام.
یزدانیان را با موسیقی فیلم شبهای روشن (فرزاد موتمن) شناختم. بعد ها با قطعات موسیقی همان فیلم (در آلبوم برداشت دوم) بیشتر نزیکش شدم تا اینکه بالاخره کارش را در یوسف پیامبر شنیدم. او در فضاهایی بسیار متفاوت و با ارکستراسیون هایی متفاوت تر کار می کند. موفقیتش در قیاس با سنش ستودنیست.

۱۳۸۷ شهریور ۱۵, جمعه

Kido


۱۳۸۷ شهریور ۱۳, چهارشنبه

مرز نبود بهتر نبود؟


۱۳۸۷ شهریور ۱۰, یکشنبه

حادثه مزمن

حواث می آزارند
وقتی که رخ می دهند
نه همیشه

اما
گاهی حادثه ای مدام در حال رخ دادن است
نه این که تکرار شود
نه
همان یک حادثه شروع به حدوث نموده
اما تمام نمی شود

این یکی بیشتر می آزارد
حاثه ای که در حال رخ دادن است و پایانی برایش نیست

۱۳۸۷ شهریور ۸, جمعه

سـوگ


۱۳۸۷ شهریور ۴, دوشنبه

بامادور


۱۳۸۷ شهریور ۳, یکشنبه

خواهر

جالبی‌اش به این است که تمام رابطه‌های عاشقانه با جملاتی نظیر: «خدا از برادری کمت نکنه» ـ «شمام مثل خواهرم هستین» شروع می‌شود!

۱۳۸۷ شهریور ۱, جمعه

خوشحالم


۱۳۸۷ مرداد ۳۰, چهارشنبه

گروهبان

۱۳۸۷ مرداد ۲۹, سه‌شنبه

مامان طلا

می گوید: "مامان طلا گفته اگه این ترم مشروط نشم برام یه پرادو می خره".

۱۳۸۷ مرداد ۲۸, دوشنبه

جلد


۱۳۸۷ مرداد ۲۵, جمعه

یک (محمد مختاری)

آنها کجایند که می آمدند و می رفتند.
افسانه خیابان می شدند.
خانه ها را بر می افروختند.
خاک را متبرک می کردند؟
راه درازی انگار طی شده است.
این قصه، کودکان بسیاری را شاید به خواب برده باشد.
من بوی خاک را
می شنوم که در پی گرمای ماست.
قصه همیشه از دل شب آغاز می شده است.