دارد باران میبارد. دارد آرام آرام میبارد. مثل مکالمات همراه اول و آن یکی اپراتور هی قطع و وصل میشود. هوا خنک است. سرد نیست. انگار نه انگار که آذر ماه دارد تمام میشود. پارسال همین موقع وقتی هنوز در آ.س. کار می کردم چند باری برف باریده بود. البته امروز هم دانه های برف دیده میشد، ولی مثل جوانهای علاف آسمان جل تک و توک این ور و آن ور وول می خوردند. انگار برف نبودند. دانههای برف هم بیغیرت شدهاند.
ساعت مچی گرد صفحه سفیدم که اعداد درشت مشکی رنگی دارد حوالی سه نیمه شب را نشان میدهد. به خاطر ترجمه متون مربوط به سومین جشنواره فیلم رحمت هنوز بیدارم. عجیب خوابم میآید. این را که بفرستم میخوابم. البته مطمئن نیستم. دلم پوپو میخواهد.
ساعت مچی گرد صفحه سفیدم که اعداد درشت مشکی رنگی دارد حوالی سه نیمه شب را نشان میدهد. به خاطر ترجمه متون مربوط به سومین جشنواره فیلم رحمت هنوز بیدارم. عجیب خوابم میآید. این را که بفرستم میخوابم. البته مطمئن نیستم. دلم پوپو میخواهد.