فصلی با بوی خوش و آشنای کلاس و مداد و مدادتراش، دهقان فداکار، تصمیم کبری، پطرس با انگشتش، بوی جریمه های نانوشته، دفتر دیکته، کلاسی پر از همکلاسی و دلهره...
در ظهر یکشنبه، دهمین روز اردیبهشت یکهزار و سیصد و شصت و سه خورشیدی، در بیمارستانی در خیابان تربیت تبریز به دنیا آمدم و هنوز زندگی میکنم، عکس میگیرم و مینویسم.
۲ نظر:
تصمیم کبری دیگه نیس !
D نداره تو کتابش...
خیلی جذاب شده کتابشون ، اما کبری جای خود داشت...
حسنی و نی سحر آمیز دارن ! ( که داستان همون غول با مرغ تخم طلا کن شه ! که یهو حسنی از خواب می پره ، میبینه خبری نبوده D: گاوشونم تو خونه ست )
بوی خیس باران و نظم ...
ارسال یک نظر